Friday, December 21, 2007

اعتراض 2

چندتایی سوال را باید پاسخ دهم
دوست عزیز با نام ایران : اعتراض برای چه؟ چه می خواهیم؟ جواب این سوالها را باید هرکسی خودش بدهد. من به نوبه خودم و با تجربه ای که تا الان بدست آورده‌ام و با بودن در کنار اجتماع و آدمهایش به این نتیجه رسیده‌ام که خیلی چیزها درست نیست، خیلی چیزها سرجایش نیست و .... اعتراض برای آن است که حس می‌کنم این درست نبودن توسط مسئولانش فهمیده می‌شود ولی برای اصلاحش قدمی برداشته نمی‌شود. چون تعدادی همفکر هم در کنارم دیدم ( اعم از مردم عادی، دانشجویان، نخبگان!، متخصصان و...) به درست بودن فکرهایم اعتقاد بیشتری پیدا کرده و بخاطرش اعتراض می‌کنم. هدفم بهتر شدن اوضاع است. بهتر از نظر خودم، می‌دانم که این شاید از نظر خیلی‌ها بهتر نباشد . نظر اکثریت جامعه هر چه باشد "بهتر" برای آن جامعه همان است.

- اصلاح ریشه‌ای: این نکته‌ای است که خیلی ها می‌گویند درست ترین کارهاست. اینکه زیربنائی کار کنیم و... . اعتراض در حال حاضر به هر شکلی مانع اینگونه اصلاح نیست و اصلاً هم تضادی ندارد. از همه خواهش می‌کنم چه با اعتراض – به هر نحوی – موافقند چه مخالف، این اصلاح زیر بنایی را شروع کنند!! بحث من این است که اولاً کسی که متفکر و خیرخواه باشد دیگر نیازی به اعتراض ندارد، نقد را گوش می‌کند، دلایل را می‌شنود و به سوی اصلاح خواهد رفت. حالا طرف ما خیرخواه نیست، حداقل از نظر ما خیرخواه نیست چون شاید حتی به زعم خودش خیرخواهترین باشد، باید چه کنیم؟
من فکر می کنم اگز ساکت بنشینیم ریشه‌ها براحتی خشکانده می‌شوند، خشکانده شده‌اند یکجورایی... برگردیم به دانشگاهها، نقد یا اعتراض اصلاً معنایی ندارد، براحتی اخراج می‌شوی
من نمی‌دانم یعنی الان درست این است که هیچ نگوییم و فقط به بچه‌هایمان – به عنوان نمونه – بگوییم که آزادی بیان خوب است و اینگونه است و باید اینگونه باشند و... و بفرستیمشان همین مدرسه‌هایی که دور و برمان می‌بینیم؟ بعید می‌دانم جواب دهد و می‌ترسم که جوابی انقلابی دهد. جوابی خونین . مشکل خون آن است که هیچگاه بند نمی‌آید، همیشه خونخواهی وجود خواهد داشت...
- راجع به اینکه همیشه اینگونه بوده‌ایم ، الان خیلی فرق می‌کند. خیلی ها درس خوانده‌اند ( با آنکه اصلاً شاید فکر نکنند) ارتباطات زیاد شده و .... با اینکه مهم توده عادی جامعه است موافقم، انقلاب هم اگر پیروز شد بخاطر همراهی توده مردم بود ( حال آنکه واقعیت خواست مردم و جریانات پشت انقلاب چه بوده را نمی‌دانم) و ما هم همین کار را باید با توده مردم که تصمیم گیران نهائی این مملکت هستند بکنیم . توده مردم هم همین الان قبول دارند که نباید به اسم امنیت اجتماعی به رنگ لباس کسی گیر داد؟ فکر کنم قبول دارند ولی اگر ندارند خوب...

Thursday, December 6, 2007


Saturday, November 17, 2007

دانشجو و اعتراض1


اینجا چرا ساخته شد، باید بگویم که در داستانک نوشته‌ای راجع به دوستان دربند پلی‌تکلنیکی‌ام نوشتم و بحثهایی که پس از آن در گرفت، به اینجا منجر شد. در مورد چگونگی‌اش باید از رکانا بسیار تشکر کنم که انجامش داد و پیگیرش هست.

یادم می‌آید که یکی از بحثها این بود که اینگونه اعتراضات اصلاً می‌ارزد؟ آیا سودمندی دارد یا خود این "تندرویها" (به زعم بعضیها) باعث بدتر شدن و یا خراب شدن مسیر "اصلاح" می‌شود؟
سوالی که از خودم پرسیدم آن بود که مرز آرام بودن و آرام مبارزه کردن تا کجاست؟ تا کجا اگر جلو بیایند می‌توانی ساکت مبارزه کنی؟ هر کسی کِی و چگونه لبریز می‌شود؟ شروع عملیات انتحاری هر کسی چگونه اتفاق می‌افتد؟ آیا همه آدمها لزوماٌ نقطه شروع انتحار دارند؟

به تعداد دانشجویان دربند اضافه شده و اضافه هم خواهد شد. هرکسی اعتراض کند به شدیدترین نحو مجازات می‌شود. از همینجا شروع می‌کنم، معتقدم شرایط حال حاضر دانشگاهها "بدترین" است. اخراج، تعلیق و بازداشت براحتی اتفاق می‌افتد و کسی هم نمی‌تواند بدون هزینه اعتراض کند. در این شرایط من – بعنوان کسی که کنار گودم، درسم تمام شده و خطر اخراج از کعبه آمال ایرانیان تهدیدم نمی‌کند- نمی‌توانم که انتظار داشته باشم همه دانشجوها مثل گذشته اعتراض کنند . همان موقع‌ها هم تعداد کسانی که حاضر بودند برای حرفهای که می‌زدند هزینه‌های واقعی را پرداخت کنند بسیار کمتر از سیل جمعیت بود. آن موقع در هر صورت هزینه‌ اعتراض خیلی خیلی کمتر بود ولی همان موقع‌ها هم سیل جمعیت صدها نفری که با هم یار دبستانی را دست در دست می‌خواندند با یورش 20 نفر از طیف با عقاید مخالف ( که معمولاً از اعضای بسیج دانشجویی یا همفکران آنها بودند) براحتی شکافته می‌شد.
آن روزها کنار گذاشتن یک دانشجو از دانشگاه برای هیات رئیسه داشگاه هزینه سنگینی داشت، اعتراضات گسترده دانشجویی، مطبوعات، فعالین سیاسی و حقوقی و... حداقلش بود. این روزها تعلیق و اخراج راحت‌ترین کارها شده است. بخاطر این هزینه سنگین به خودم اجازه نمی‌دهم بگویم که دانشجویان کنونی کم‌کار تردند یا بی‌خیال‌ترند.
چیزی که می‌توانم بحثش را کنم این است که چگونه شد که هزینه اخراج دانشجوها که باید توسط مدیریت دانشگاه پرداخته می‌شد، اینقدر پائین آمده است؟
خفقان جواب خوبی است، آنرا برای جامعه عمومی و مطبوعات کاملاً قبول دارم ولی محیط دانشگاه روشن بود، خاموش کردنش به این راحتی نبود، اخراج دانشجو تابو بود و الان نیست؛ چه شد و چرا؟

دوست دارم حرفهایم خوانده شوند، مورد بررسی قرار بگیرند و نقد شوند. دوست دارم این بحث و این چراها بعنوان دغدغه فکری‌ام با کمک شما پیش رودند.
by abouzar

Wednesday, October 24, 2007





امیر رضا درست می گوید

سیل هر سدی را می تواند ویران کند


اما همانطور که در بلاگ داستانک گفته بودم، غوغا اندیشه را از هم می پاشاند، به ابتذال می کشدش.
سیل از پس ویرانی سد به گل می نشیند

نمونه اش را همین الان هم می بینیم.



در پس هر حرکت بزرگ، هر هیجان بزرگ، حماقتی نهفته است. در پس هیجان های اجتماعی حماقت های بسیار کوچک و مضحکی نهفته است. شور شعار و آشوب و ایثار و دست آخر هم خویش را به گواه خون ها پاسدار حقیقت دانستن.


این داستان کهنه از سر و ته یکی ست
من به گرد و خاکش مشامم نمی آشوبم، بقیه هم به من ربطی ندارند.
ترجیح من بر کم تر بودن تعداد است تا بر بیش تر بودنشان

اینجا هم برای درست کردن و اصلاح هیچ چیز ساخته نشده. آن چه دلیل ش جز خودش ست بوی خنگ بازی بشری می دهد. بوی آجر








شاید اصلا این چیز ها به من ربطی ندارد... نمی دانم. هر وقت خیال کردم چیزی باید نوشته شود اینجا می نویسم








Thursday, October 18, 2007

Negative source

"Acting is Re-Acting", believing this, any action from us, is a reaction to something, maybe a reaction to your inner needs, to people and to anything else.
What in Iran is different, is the way of acting and reacting. you say your idea, they don't like it, their reaction is putting you in jail, cause they have the power, political power.

OK, now we see some of our friends or classmates or whatever in jail, what is our reaction, your brain create fear in most of you automatically, BUT your mind, has a power, which if you have the power to enable it, will control all of your acts, so you fight against that fear, your friend or someone with the same thoughts and goals as you is in jail, another thing that brain will do for you is releasing adrenaline in your blood, that's what here will become useful( if you don't let the fear to overcome it ) and that adrenaline leads to a feeling of responsibility, feeling of not stopping the fight you started, believe your thoughts, and if you believe it, do it again as they did and went to jail, how many people they can put in jail, can they put a whole university in it?

My word is, try to be like the second kind, if you really believe goal, and if you think you are strong enough.

And those who watch these from afar, those who agree with us and our friends, but do not make any move, and deny the others movements cause of the fear in them, that fear comes out as different logics and quotes! "it's not possible." "do you want to kill your self?" "they will put you in jail" "nothing will change".
yes nothing will change of you do not move, tell them that if they they want to watch their whole life ruined by a psychopath? ask them if they want to live without freedom till the end of their lives?

That fear is that much which make most ones to say "yes we are ok already, we fear it become worse."

I myself do not usually even count these people as human beings!

So let's talk about the others.

If we want to move, change and fight, we all must work as a team, a very huge team, who can stop it? the movement must be permanent, wise, controlled, and supported. this support can be by ourselves, in a team with one goal, everyone is supporting the others,

And what the result is? then it will be us whom make fear in "them", they can't arrest 1 million people when they are saying we are a peaceful nation, at least, things will slowly get better.

Unfortunately people are busy enough with their own problems, but wait a second and think, what is the source of these problems, let's forget everything for a while, and just focus on the source of this negative power, you may have a few hard but years, but after that you can live like what you always wanted, instead of just passing days and working hard for these problems which the source is creating new ones even at this time that you are reading this.

Think about it, and move...

نمی خواهم بشنوم


حقیقت من درست است. در باره اش حرف نزن. سوال نکن. تنها باورش کن. چون اگر بپرسی ممکن است به آن شک برم، ممکن است از دست بدهمش. و آن وقت میانه این دنیای در اندر دشت خالی بی انتها از هم می پاشم.

من به زمینم احتیاج دارم. به گرانش اش که پوست و استخوانم را بر هم نگاه داشته. به فشار هوایش که از تلاشی رگ هام جلوگیری می کند. حرفی از آن بالا نزن! از آنجا که دستم به هیچ جا بند نیست، پایم بر هیچ زمین استواری نیست. حرفی از زمین دیگر نزن! از سیاره ی دیگر! از حقیقت دیگر! سیاره ی دیگری نیست! حقیقتی دیگر! ساکت شو! چون ممکن است وسوسه شوم امتحان آن دیگری را. و برای عبور از این سیاره به آن سیاره، از این حقیقت به آن حقیقت، باید که از ان خالی هولناک عبور کنم. جراتش را ندارم. حرفش را مزن! وسوسه شان نکن! می خواهم همه را بر روی زمین خویش نگاه دارم. میان باغ ها و دشت های زیبایش. ما از بخشش های زمینمان لذت خواهیم برد، از شادی و آرامشش! کابوس سیاره ی دیگر برایم نیاور، حقیقت دیگر! مردمانم را از پیشم مبر! دوستانم را! دیگر با که در این دشت ها و کوه ها بخندم؟ بگریم ؟ هر که با وسوسه ات از زمینم می گریزد کابوسی بر کابوس هام افزوده می شود. من بر این زمین تنها نمی توانم . پس من پاسدار این زمینم. پاسدار مردمانش. بر آسمان ها پرده می زنم. زبانت را از حلقوم می برم، آتش ت می زنم تا ریشه ی وسوسه ی حقیقت دیگر را سوزانده باشم. روزی می آید. روزی که خزندگانیم همه با چشم هایی زیر تن و چه خوش است آن روز!


حوصله ی این را ندارم که بنویسم چطور شد که اینجا برپا شد. قرار بود یک وبلاگ گروهی شود برای بحث دسته جمعی ( از آن اداهایی که همیشه ازشان بیزار بودم ) اما فعلا فقط داستانک عضو اینجاست. اگر کسی دوست داشت نظرش به عنوان پست اینجا بیاید کامنت بگذارد تا عضوش کنم

Wednesday, September 5, 2007



تست